گلهای یاس | ||
یادم میاد بچه که بودم بعضی وقت ها با خواهرم یواشکی بابام رو نگاه می کردیم
ساعت ها با دست مشغول جمع کردن آشغال های ریزی بود که روی فرش ریخته شده بود... من و خواهرم حسابی به این کارش می خندیدیم ! چون می گفتیم چه کاریه ؟! ما که هم جارو داریم هم جارو برقی !!! چند روز پیش که حسابی داشتم با خودم فکر میکردم که چه جوری مشکلاتم رو حل کنم یهو به خودم اومد دیدم که یک عالمه آشغال از روی فرش جلوی خودم جمع کردم...! بابای خوبی بود خدا رحمتش کنه ... یادش به خیر [ سه شنبه 91/5/10 ] [ 5:24 عصر ] [ arezoo ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |